اشک های بی اختیار
پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۹ ب.ظ
بهش گفتم : صبح حتما حتما بیدارم کنیااااا
صبح پا شدم دیدم موذن مسجد نزدیک خونه مون میگه : حی علی الصلاة حلی علی الفلاح ....
پاشدم از سر جام ....
گریه م گرفت! بدون اینکه بخوام اشکام سرازیر شد!
آخه دو سه باری برا نماز بیدار شده بودم ازش خواستم که هر صبح یکی بیاد و تکونم بده تا بیدار شم ...
صبح که پاشدم دیدم داره صدام میکنه کلی ذوق کردم ...
خدایا میخوام بگم خیلی خیلی دوست دارم ....
غلام در خونه تم ...
۹۲/۰۷/۱۸