خودم درستش میکنم!
تمام دلخوشی های من تو این تابستون والیبال بازی کردنو تماشای مسابقات والیبال و شاد شدن از بردشون اونم به صورت حرفه ای و ناراحت شدن از باختشون البته نه به صوررت حرفه ای! روز بعد کنکور میخواستیم با آقای طباطبائی و خانواده شون بریم مسافرت طرفای شمال! وسطای راه خبر رسید که برادر آقای طباطبائی فوت شدن و اونا مجبور به قم شهر خودشون برگشتن! و البته ماهم به راه خودمون ادامه دادیم تا جایی که دیدیم انقدر هوا گرمه که مجبور شدیم برگردیم!!!این مسافرت امسال من بود .... اما خیالی نیس! به من خوش گذشت چون خودم خوش گذروندم گفتم و خندیدم و واسم مهم نبود بگن این دختره خنگه!نمیدونم قانع شدن به این صورت خوبه یا نه اما من مجبور بودم! تو کتاب خانم باربارا دی آنجلس نوشته شده بود که قانع شدن فوری و راضی شدن به وضع موجود خوب نیست چون در این صورت مرد خونه هم عادت میکنه که به شما رسیدگی نکنه! اما یه سوال دارم ... واقعا کسی که مجبوره به شرایطش عادت کنه باید چی کار کنه ؟؟ باید هرطوری شده تو استانبولتو بری و برات مهم نباشه مرد خونه ت به کی طلبکاره و به کی نیست؟؟
یاد گرفتم خودم بسازم تو هر شرایطی چون مجبور شدم/چون اینطوری بهتره!