حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

  • ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹ کتاب
  • ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۹ ترم 4

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

۲۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

شنبه کلاس دارم یکشنبه هم عید قربانه 

ریاضی و شیمی دارم نمیتونم بزنم زمین استاده گفت عیبی نداره برین اما من میخوام از کلاس نمونم

میخوام برم تبریز، اما فایده نداره مامانم میره مشهد ....

گلبرگ
۰۸ مهر ۹۳ ، ۰۸:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

یکی از بچه هامون 24 سالشه و نامزده و اهل یزد ... یه حس خاصی نسبت بهش دارم ... نمیدونم چرا شاید چون یزدو آدماشو خیلی دوس دارم 

وقتی یه سالم بود بم زندگی کردیم یه صاحبخونه داشتیم مامانم میگه به جای مادرم بود برام میگه همیشه پیش اونا بودی حتی با لهجه ی اونا حرف میزدی! خیلی آدمای مهربونین از اون مهربونا که من دوس دارم .... الآنم مهدیه رو مثل اونا دوسش دارم ... به قیافه ش که نگا میکنم یه حس خاصی برام به وود میاد ... انگار که خیلی سختی کشیده ... 

یه دختر دیگه هست اسمش زهراست ... بچه م همه ش دنبال شوهره! کلا فک کنم همه پسرای فامیل دوستاشو میشناسه! خخخخ (البته به شوخی میپرسه!) به مهدیه گفت مهدیه تو برادر نداری؟! بعد مهدیه گفت: یکی دارم ازدواج کرده! یکیم داشتم که الآن اگه بود 21 سالش بود! بعد یهو دیدیم داره گریه میکنه .... الهی! خیلی دوسش دارم ...



گلبرگ
۰۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

برنامه نویسیو دوس دارم ... 

دارم فک میکنم کاش منم نرم افزاری بودم !...

گلبرگ
۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

نمیخوام من من کنم ...

فقط میخوام خصوصیاتمو بگم بدیامو خیلی یاد آوری میکنم میخوام ویژگیامو شناسایی کنم!

وقتی از چیزی ناراحتم میگم بیان میکنم وقتیم خوشحالم بیان میکنم اینطوری فرصت تعادل رو برا خودم فراهم میکنم!

این دو روزو مامان اینا اومده بودن تهران رفتیم قم خونه دوست بابا که با خود بابا هم خوابگاهی شده بوده و الآن من با دخترش هم خوابگاهی شدم!! چه جالب واقعا! :)

بابام میگه از وقتی تو رفتی خونه خیلی ساکت شده! اینم یه طور بیانه دیگه! خیلی بابای خوبی ه! با همه آدما فرق داره! فقط کاش معلم یا استاد دانشگاه میشد!منم دلم واسه وقتایی که شما وارد خونه میشی و همیشه تلفن دستته و داری با کسی صحبت میکنی تنگ شده ... وقتی میگی سسسسس ساکت دارم حرف میزنم آخه! خدایا همیشه خوب نگهش دار ... فقط اینو ازت میخوام خوب ِ خوب نگهش دار و ببرش ...

تازگیا فهمیدم یه چیزایی رو میفهمم که خیلیا متوجهشون نمیشه ... نمیدونم استعداده،نمیدونم مربوط به شخصیته یا چیه! ولی میفهمم با تمام وجود و عاشقش میشم حتی گاهی گریه م هم میگیره! اما تا حالا کسایی که دیدم حتی دوست ندارن بشنون! 



گلبرگ
۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۸:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

چرا من هر روز یه مرض میگیرم؟؟؟؟ دو روز پیش که زانوم درد میکرد کلا نمیتونستم خم کنم پله هارو یکی یکی بالا پایین میکردم

از خوابگاه تا دانشکده یه ربع طول میکشه راه هاشم ماشین رو نیست باید کلا پیاده بری حداقل دانشگاه تبریز انقددی مرتب بود که با اتوبوس توش رفت و آمد کنی!! بعدشم از دانشکده برنامه رو نگاه میکنیم ببینیم کلاسا کجان!! بعد مثلا تو سایت شرقی ه! نزدیک خوابگاه! باز دوباره اینهمه راهو بکوب تا اونجا بعدش تایم بعدی کلاس نزدیک دانشکده ست دوباره برگرد!!!! حالا الآن خوبیم میشناسیم همه جارو اولا برا پیدا کردن کلاسا کل دانشگاه میگفتیم!!!!! وای نیم ساعت طول میکشید پیدا کردن کلاس!!خودشم خیلی پستی بلندی داره زمین اینجا پله ام خیلی داره!


امروزم از صب احساس میکنم سرمو گذاشتن لای دستگاه پرس! دارم میترکم :(


+خدایا نکنه تو قیامت هی اینور اونور بریم ....

گلبرگ
۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
گلبرگ
۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۵