خدایا تو چه خوبی ...
خودت میدونی من قصدم اینه یه زندگی مفید داشته باشم تا موقعی که کتاب زندگیم بسته میشه حداقل دو سه صفحه ای توش نوشته شده باشه نه اینکه فقط جلد داشته باشه!
یادمه تو پست این چه زندگی ایه؟ گفتم دوس ندارم اطرافم آدمای بیخود باشن! فکر میکنم این ماجرا قبل جوابای کنکور بودش.الآن که اومدم اینجا چه قدر راحت دارم زندگی میکنم ... دیگه دغدغه ی مهمونیای اونجارو ندارم،دغدغه ی کارای بیخود اونا،دغدغه ی چطور رفتار کردن با اونا،واسه خودم زندگی میکنم و هیشکی بهم گیر نمیده! وقتی دلم میخواد تنها باشم،وقتی دلم میخواد با کسی حرف نزنم،وقتی دلم میخواد کتاب بخونم،تاااازه انقدرم وقت دارم که با آرامش درسامو بخونم! خدایا شکرت که خلاصم کردی از اون جهنم دره .... درسته سختیایی داره ولی آرامشش به همه چی می ارزه ...
از دور مسابقات جهانی والیبال حذف شدیم! :دی
یه مسابقه گذاشته بودن بین دانشکده ای! هرکی دوتا باخت داشت حذف میشد.هرچند همگروهی های من یکیشون تربیت بدنی بود،دوتاشون صنایع و منم فیزیک!زمین رو هم کوچیک کرده بودن و تیم های 4 نفره بودیم.ما که حذف شدیم اما هنوز تمرین ها ادامه داره.اگه برا تیم انتخاب نشم میرم یه ورزش رزمی رو ادامه میدم.مثلا کاراته یا تایچی!
دوشنبه قرار بود برم از جهاد اسپیکر بگیرم برا کلاس زبان! ولی یادم رفت! :( دوشنبه ها واقعا سرم شلوغه!مخصوصا این مسابقات جهانی والیبال(!)هم که بود دیگه بدتر! :دی امیدارم امروز که میرم ازشون بگیرم بهم بدن.بچه ها میگفتن سخته اما من سختی نمیبینم خداروشکر.تو کلاس فقط حرف میزنیم.همه میتونیم انگلیسی صحبت کنیم ولی من من داریم.تازه من دایره لغاتمم خوب نیس.
هفته پیش رفتم کتابخونه مرکزی کتاب گرفتم! خیلی ذوق کردم! :دی آخه روش کتاب دادنشون خیلی باحاااال بود.خدایا دلمو شاد کردن دلشونو شاد کن :دی