حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

  • ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹ کتاب
  • ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۹ ترم 4

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

۲۳ مطلب با موضوع «موقعیت جدید من» ثبت شده است

بدترین خبر تو زندگیم خبرایی بودن که خبر از بد بودن وضع جامعه میدن. وقتی میری پیش خانم جعفری،مدیر دبیرستانت، و باهاش هم کلوم میشی و بهت میگه الآن بچه ها شبیه شما نیستن ... شماها مسئولیت پذیر بودین شما ها خودتون میخوندین نیاز به زور نداشتین شماا ها خیلی بچه های سالمی بودین اما الآن ... یه چیزایی میبینم که در طول این همه سال خدمتم ندیدم اون هم تو مدرسه تیزهوشان!!! من نگران میشم ... نگران همه چی! این خبر واسم جز بدترین خبراست! خدایا کمکم کن! دلم نمیخواد تو یه جامعه ی نه اونوری نه اینوری حتی نه وسطی بمونم ... دلم نمیخواد با آدمایی باشم که ارزششونو نمیدونن و نمیدونن از جون زندگی چی میخوان. بین آدمایی که نمیدونن نباید زندگی رو حدی بگیرن چون تهش ازش زنده بیرون نمیان ... کسایی که ارزش علم رو نمیفهمن! کسایی که به تلاش و کوشش میگن خرخونی! کسایی که به پویا بودن میگن خرخونی! کسایی که اصلا اعتقاد به حرکت ندارن. کسایی که صفات حیوانی رو زرنگی میدونن ... من میخوام جایی زندگی کنم راستی و مهر و انسانیت به مشامم برسه ... 

گلبرگ
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

یادمه استاد آقا محمدی که همکار استاد علی محمدی هم بوده ن، بهمون گفتن روش خوندن فیزیک رو یاد بگیرین. اینو بدونین که حتی روش خوندن تاریخ هم خاصه. هر رشته و هر درسی روش خاص خودشو داره که باید پیدا کنین. گفتن:" وقتی دیدی دور و برت پر کاغذ و تا یه نفر بهش دست میزنه میگی دست نزن دست نزن ، اون موقع ست که فیزیک خوندنو یاد گرفتین. تا یه موضوعی رو نفهمیدین ولش نکنین. مسئله زیاد حل کنید ... مسئله زیاد حل کنید ... مسئله خیلی حل کنید!!" 

هر وقت نیتم از کاری که میکنم خالص نبوده اون ویژگی مثبت ازم گرفته شده. وقتی حرفی که میزنم برا خدا نبوده تمام اون حرفا انگار که یهو نیست و نابود شده ن. هر چند بعضی از حرف ها رو هم اصلا نباید زبون بیاری ... مثل وقتی که یهو ساعت 5 صب بیدارت میکنن که پاشو نماز بخون ... اما تو موارد عادی نیتت از حرف زدنت باید ببینی که چیه. الآنم نیتم از اینکه روشایی که تجربه کردم مینویسم اینه که اگر بنده خدایی مثل من لنگ بود اینارو بخونه و به دردش بخوره.

از اول این ترم که ترم سه بود. شرو کردم جدی فیزیک بخونم. فراز و نشیبای زیادی داشت. خیلی چیزا تجربه کردم که خیلیا غلط بودن. اولش که به این نگاه میکردم استادا چیا رو درس میدن و همونا رو بخونم. ولی یه روز تو کلاس استاد انصاری گفتن که فلان چیزو از فیزیک 1 خوندین؟ ماام گفتیم استادمون درس نداده ... گفتن ببینین بچه ها وقتی شما فیزیک 1 پاس کردین ما فرض رو بر این میذاریم که شما کلشو بلدین!! واز اونجا بود که فهمیدم حتی اگه استاد جایی رو درس نده من باید بخونم. اولش هدفم معدل بالای 17 بود اما الآن فقط به این فکر میکنم که یاد بگیرم. به این فک میکنم که خونده هام به درد بخورن در آینده. دلم نمیخواد وقتی ارشد قبول شدم تازه به این فکر بیفتم که فلان کتابی که تو ترم سه کارشناسی پاس کردم رو یاد بگیرم!!! (مثل خیلی از بچه های ارشد دانشگاه ما ). اول باید نیت درست باشه ... باید نیت خالص باشه ... هدف بزرگ باشه ... دنیا ارزشی نداره ... دنیا نمیمونه ... همه این نمره ها و معدلا و مقاما به دردم قرار نیس بخوره ... همون دانش عمیق و دید فیزیکی که بهم القا میشن قراره دست منو بگیرن ... تو نهج البلاغه حکمت 288 حضرت علی میگن: هر وقت خدا بخواد بنده ای رو خوار کنه دانش رو از اون دور میکنه!! اگه یه وقت دیدیم سعادت درس خوندن و کتاب خوندن نداریم بریم ببینیم تو اون مدت چه کار خطایی انجام دادیم که خدا نمیخواد عزت مال ما باشه !!من داشتن نیت خوب رو با تجربه های تلخی به دست آوردم. اینارو میگم بیخود نمیگم ... خیلی چیزا از دست دادم و به دست آوردم که دارم این حرف رو میگم ... نیت خیلی مهمه! بچسب بهش ولش نکن. باید ببینی نیتت از حرفی که میزنی نگاهی که میکنی حرفی که میشنوی دست و پایی که تکون میدی چیه ... نیت خیلی مهمه !


+چند شب پیش تو خواب دیدم به چن تا دختر کوچولو دارم چیز یاد میدم و تشویقشون میکنم و اونا هم انگار که محتاج باشن بهم هر جا میرفتم باهام میومدن ... فرداش تو اتاق مطالعه یه دختره بهم گفت ببخشید رشته ی شما ادبیاته؟  گفتم نه چطور؟ گفت راستش من ترم یکم ولی به هیچ کدوم از درسام وقت نمیکنم برسم. همه ش استادا بهمون تحقیق میدن و چی و چی که وقت نمیکنم اصلا درس بخونم. منم نشستم خیلی چیزا رو براش توضیح دادم و درباره همین نیت هم بهش گفتم. 

+ نیتم فقط دیگران نبودن. وقتی مینویسی خیلی چیزا یاد میگیری ... من به معجزه بودن سوره ی قلم ایمان آوردم ... نون والقلم  و ما یسطرون. .. 

+ همه این اهداف از خالص بودن نیت برا خدا حاصل میشه. مبادا فک کنی که اونا اصلن. .. نه اصل همین نیت خدایی بودنه.

بقیه ش بمونه برا بعد. زیاد شد

گلبرگ
۰۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

هنوز هم انقد تجربه های جور و واجور و کثیف و پاک و خنثی هست که باعث میشن من از اومدنم به تهران راضی و خرسند باشم. تجربه هایی که شگف تو رو تحریک میکنن و باعث تعجبت میشن. یه چیزایی رو لمس میکنی و یه چیزایی رو میبینی که از شنیدنشون خیلی اولی تره و تو رو از خام بودن و خالی بون در میاره! حالا این پر شدن میتونه مثبت باشه یا منفی! آدمای ضعیف میرن سراغ منفیاش و آدمای قوی برعکس! این 3 ماهی که از اول ترم تا حالا گذروندم انقد شگفتم تحریک شده که دگ خسته شده! الآن میبینه و تحلیل میکنه .... میبینه و تصمیم میگیره ... میبینه و به راهش ادامه میده ... به جای تحریک شدن! یکی از مواردش اینه که به خودت اجازه میدی هر چی دلت نفست فکرت هر چی که من اسمشو نمیدونم بگن رو عملی کنی!!! عملی کنی به معنای واقعی! مثلا نسبت به محارمت (من که مونثم نسبت به محارم مذکر و برای مذکرا برعکس) حسی غیر از محبت ساده و معمولی داشته باشی! یه حسی که مث خوره وجودتو بخوره و بیای این حست رو برای بقیه هم تعریف کنی!! به خدا عجیبه به و الله عجیبه .این آدم اصلا آدم نیست! یا مثلا به خودت اجازه بدی که از بقیه انتظار اینو داشته باشی که هر وقت تو دلت خواست در اختیار تو باشن و اگر نباشند تو دعواشون کنی!!!! در برابر این آدم و رفتاراش من هیییییییییییییییچ حرفی ندارم! 

گلبرگ
۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
گلبرگ
۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۰:۰۷

افسانه ست اگه بگم یه مرد تو این زمونه برا اینکه نمیتونست جلوی خودش رو بگیره روشو از من برگردوند ... دیگه باهام حرف نزد ...

درسته افسانه ست! اما من باورت دارم مرد سرزمینم! میدونم که نمیذاری واژه مرد بمیره!

گلبرگ
۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

صداقت ینی هرچی زبون میگه دلت قبول داشته باشه ...

من تازگیا آدم صادقی شدم!

به این فکر میکردم که اگه بخوام جام رو با یکی از دخترای اطرافم عوض کنم کدوم رو انتخاب میکردم؟! و به این نتیجه رسیدم که هیچ کدوم ...

من به اون شخصیتی که اسلام از زن میسازه آرزو دارم که برسم 

یه زن قوی و با احساس ... یه زن با ظرافت های طینتش. .. یه زن که بدونه تو هر شرایطی باید کدوم رفتار رو داشته باشه ...دختری که وقتی دنیایی رو بدی دستش بهترشو بهت تحویل میده...  اون دختری که خدا میخواد من باشم رو دارم میبینم که الآن نا خودآگاه شده دختر ایده آل من!

تشنه ی رحمت و منطقتم. .. سیرابم کن ارحم الرحمین! 

گلبرگ
۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
گلبرگ
۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۴۲
عاغا! 
من امروز باز ذوق مرگ شدم.امروز IELTS داشتم.یعنی پنج شنبه ها دارم.استادمون،خانوم بخششی،یه خانوم 50 ساله ست که خیلی ساده لباس میپوشه و چادری هم نیست و کمی از موهاشم بیرون میذاره و خودشم تایچی کار میکنه و چند دوره قهرمان شده و ... 
استاد زبان داشنگامون،خانوم قاری،چادری هستن و استرالیا زندگی کردن و درس خوندن یک خانومیه که مودی ه!(moody)گاهی چنان مهربون میشن که آدم دوس داره بغلشون کنه و گاهی اونقدر خشن که دست و پات میلرزه!آخرش ما نفهمیدیم ایشون سخت گیرن یا نه!سر کلاساشون اصلا بهمون درس نمیدادن.نه گرامر نه لغت نه ... هر جلسه یه موضوعی رو مطرح میکردن و ما میرفتیم و درباره ش صحبت میکردیم و ایشون هم بهمون نمره میدادن!بعدش هم یه موضوعی رو سر کلاس انتخاب کردیم و درباره اون مطلب جمع آوری کردیم و به صورت پاورپوینت ارائه دادیم!برا جلسه بعدش هم گفتن به گروهای 4 نفری تقسیم شین و هرگروه باید یک کالایی رو انتخاب کنه برا فروختن!لسه بعد هم کلاس رو به صورت غرفه غرفه میکنید و این کالاهاتون رو میفروشید!به انگلیسی باید منو گول بزنید و باهام حرف بزنید و درباره کالاتون تبلیغ کنید! چه قدرررر من سر این موضوع بدو بیراه گفتم بهش!ولی خدایی خوش گذشت یکی کیک آورده بود یکی پیراشکی یکی میوه یکی دمنوش یکی لواشک ... همه از هم خرید کردیم!استادای دیگه هم که از جلو کلاسمون رد میشدن یه مکثی میکردن و ما اونقد شیرین زبونی میکردیم براشون تا یه چیزی بخرن! :دی بعد اینکه تایم کلاس تموم شد،اون گروهی که دمنوش آورده بودن نتونسته بودن همه شو بفرشون رفته بودن وسط دانشگاه که رفت و آمد زیاده خر آدمایی که رد میشدن و میگرفتن و میفرختن!تااااازه 15 هزار تومنم با اون دمنوشای فسقلی شون سور کردن!! :دی چند جلسه آخر هم بهمون دو تا مقاله علمی داده بودن که سر کلاس به ترتیب الفبا هر کسی به اندازه یک الی دو بند میخوند لغات سختش رو به انگلیسی ترجمه میکرد و منظور اون بند رو به زبون خوش توضیح میداد!چه قدرم که سخخخخخخخت!! یعنی حتی من به استاد بخششی نشونش دادم چند جا گیر کرد!!! (الآن میذارم اون جاهایی رو که استاد بخششی گیر کردن تو معنی کردنشون!)خلاصه چون قراره برا امتحان ترم از اینا بدن مجبوریم هم ترجمه آزاد کنیم هم ترجمه تحت الفظی! گفته متنو میدم برا لغات سخت باید هم معنی بنویسین و برا هر بندش باید چیزیو که فهمیدین به زبان ساده تر بنویسین ... یا ابالفضل! از این متنای علمی بده که از 5 نهایتا 2 یا 3 بگیرم!!
یکی از این متنا درباره سیاست فروشنده ها برا خریده که سخت تر از اون یکیه.دیشب داشتم میخوندمش تا اشکالامو دربیارم امروز از استاد بخخشی بپرسم.بعد اینکه خود کلاس تموم شد نزدیکای 3 بود تا 4 با استاد بخششی بودم.واااای چه قدر حال داد.با استاد کلی حرف زدیم.درباره مذهب و این حرفا! آخ که من عاشق این بحثام! خدا خیرت بده استاد قاری :دی

+استاد بخششی بهم گفتن که حتما کتابای مولانا رو بخونم.گفتن حتی شده 70 بار بخون تا یه چیزی دستگیرت شه :)

just 2 sentences of the paasage thant professor bakhsheshi thought for them!!
one study showed that people are more than twice as likely to provide chage for a dollar to a stranger when within the scent range of a particular pastry store ...(this sentence didnt get abvious yet
illusion of motion
the customer has a split second of insanity.the mind goes blank,the body paralyses,the eyes get glassy

+ داشتم فک میکردم به اینکه چه قدر زندگی کسایی که برا خدا هستن قشنگه ....
گلبرگ
۲۷ آذر ۹۳ ، ۱۷:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

خدایا تو چه خوبی ...

خودت میدونی من قصدم اینه یه زندگی مفید داشته باشم تا موقعی که کتاب زندگیم بسته میشه حداقل دو سه صفحه ای توش نوشته شده باشه نه اینکه فقط جلد داشته باشه!

یادمه تو پست این چه زندگی ایه؟ گفتم دوس ندارم اطرافم آدمای بیخود باشن! فکر میکنم این ماجرا قبل جوابای کنکور بودش.الآن که اومدم اینجا چه قدر راحت دارم زندگی میکنم ... دیگه دغدغه ی مهمونیای اونجارو ندارم،دغدغه ی کارای بیخود اونا،دغدغه ی چطور رفتار کردن با اونا،واسه خودم زندگی میکنم و هیشکی بهم گیر نمیده! وقتی دلم میخواد تنها باشم،وقتی دلم میخواد با کسی حرف نزنم،وقتی دلم میخواد کتاب بخونم،تاااازه انقدرم وقت دارم که با آرامش درسامو بخونم! خدایا شکرت که خلاصم کردی از اون جهنم دره .... درسته سختیایی داره ولی آرامشش به همه چی می ارزه ...


از دور مسابقات جهانی والیبال حذف شدیم! :دی 

یه مسابقه گذاشته بودن بین دانشکده ای! هرکی دوتا باخت داشت حذف میشد.هرچند همگروهی های من یکیشون تربیت بدنی بود،دوتاشون صنایع و منم فیزیک!زمین رو هم کوچیک کرده بودن و تیم های 4 نفره بودیم.ما که حذف شدیم اما هنوز تمرین ها ادامه داره.اگه برا تیم انتخاب نشم میرم یه ورزش رزمی رو ادامه میدم.مثلا کاراته یا تایچی!


دوشنبه قرار بود برم از جهاد اسپیکر بگیرم برا کلاس زبان! ولی یادم رفت! :( دوشنبه ها واقعا سرم شلوغه!مخصوصا این مسابقات جهانی والیبال(!)هم که بود دیگه بدتر! :دی امیدارم امروز که میرم ازشون بگیرم بهم بدن.بچه ها میگفتن سخته اما من سختی نمیبینم خداروشکر.تو کلاس فقط حرف میزنیم.همه میتونیم انگلیسی صحبت کنیم ولی من من داریم.تازه من دایره لغاتمم خوب نیس.


هفته پیش رفتم کتابخونه مرکزی کتاب گرفتم! خیلی ذوق کردم! :دی آخه روش کتاب دادنشون خیلی باحاااال بود.خدایا دلمو شاد کردن دلشونو شاد کن :دی

گلبرگ
۲۶ آذر ۹۳ ، ۰۹:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

عاغا!

 یه دوستی دارم فک میکنه من عین چیم!

جزوه ی ریاضی شو از من میگیره 

جزوه ی شیمی شو از من میگیره

جوابای تمرینای برنامه نویسی شو از من میگیره 

جزوه ی آز شیمی شو از من میگیره 

موندم والله! این تو کلاس میشینه چه غلطی میکنه؟!

یه بار یادمه یه ماه طول کشید هیبریدای رزونانسو بنویسه بیاره!!

یعنی نبوده روزی که من تمام جزوات گرامی م دس خودم باشه!

بعد بهش میگم عکسای گزارشکارای از شیمی رو بفرس یه ماه طول میده؟!

به نظرتون صلاحه من با این ادامه بدم؟!

فک میکنه نوکر خونه باباشم!

اعصاب نذاشته هااااا

حرص آدمو در میاره

گلبرگ
۲۴ آذر ۹۳ ، ۱۸:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر