حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

  • ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹ کتاب
  • ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۹ ترم 4

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

۱۸ مطلب با موضوع «نکته های زندگیم» ثبت شده است

بدترین خبر تو زندگیم خبرایی بودن که خبر از بد بودن وضع جامعه میدن. وقتی میری پیش خانم جعفری،مدیر دبیرستانت، و باهاش هم کلوم میشی و بهت میگه الآن بچه ها شبیه شما نیستن ... شماها مسئولیت پذیر بودین شما ها خودتون میخوندین نیاز به زور نداشتین شماا ها خیلی بچه های سالمی بودین اما الآن ... یه چیزایی میبینم که در طول این همه سال خدمتم ندیدم اون هم تو مدرسه تیزهوشان!!! من نگران میشم ... نگران همه چی! این خبر واسم جز بدترین خبراست! خدایا کمکم کن! دلم نمیخواد تو یه جامعه ی نه اونوری نه اینوری حتی نه وسطی بمونم ... دلم نمیخواد با آدمایی باشم که ارزششونو نمیدونن و نمیدونن از جون زندگی چی میخوان. بین آدمایی که نمیدونن نباید زندگی رو حدی بگیرن چون تهش ازش زنده بیرون نمیان ... کسایی که ارزش علم رو نمیفهمن! کسایی که به تلاش و کوشش میگن خرخونی! کسایی که به پویا بودن میگن خرخونی! کسایی که اصلا اعتقاد به حرکت ندارن. کسایی که صفات حیوانی رو زرنگی میدونن ... من میخوام جایی زندگی کنم راستی و مهر و انسانیت به مشامم برسه ... 

گلبرگ
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

هنوز هم انقد تجربه های جور و واجور و کثیف و پاک و خنثی هست که باعث میشن من از اومدنم به تهران راضی و خرسند باشم. تجربه هایی که شگف تو رو تحریک میکنن و باعث تعجبت میشن. یه چیزایی رو لمس میکنی و یه چیزایی رو میبینی که از شنیدنشون خیلی اولی تره و تو رو از خام بودن و خالی بون در میاره! حالا این پر شدن میتونه مثبت باشه یا منفی! آدمای ضعیف میرن سراغ منفیاش و آدمای قوی برعکس! این 3 ماهی که از اول ترم تا حالا گذروندم انقد شگفتم تحریک شده که دگ خسته شده! الآن میبینه و تحلیل میکنه .... میبینه و تصمیم میگیره ... میبینه و به راهش ادامه میده ... به جای تحریک شدن! یکی از مواردش اینه که به خودت اجازه میدی هر چی دلت نفست فکرت هر چی که من اسمشو نمیدونم بگن رو عملی کنی!!! عملی کنی به معنای واقعی! مثلا نسبت به محارمت (من که مونثم نسبت به محارم مذکر و برای مذکرا برعکس) حسی غیر از محبت ساده و معمولی داشته باشی! یه حسی که مث خوره وجودتو بخوره و بیای این حست رو برای بقیه هم تعریف کنی!! به خدا عجیبه به و الله عجیبه .این آدم اصلا آدم نیست! یا مثلا به خودت اجازه بدی که از بقیه انتظار اینو داشته باشی که هر وقت تو دلت خواست در اختیار تو باشن و اگر نباشند تو دعواشون کنی!!!! در برابر این آدم و رفتاراش من هیییییییییییییییچ حرفی ندارم! 

گلبرگ
۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه مدتی بود که واژه روزمرگی یادم رفته بود ... کلا خود روزمرگی یادم رفته بود ... تا اینکه تو یکی از وبلاگ ها برنامه روزمرگی ش رو دیدم نوشته و ناراضی ... دیشب با خانم میری (مسئول شبمون،ارشد تربیت بدنی و متخصص روح و روان) حرف زدم! خانم میری و استاد شاه بابایی(استاد تندخوانی) بهترین اتفاقات زندگی منن! استاد با مشخص کردن یکی از نکته های منفی روحی تو جمع تو کلاس و خانم میری با راهنمایی کردنش،با حرفایی که بهم میزنه که شاید برای خیلی از آدما خوشایند نباشه چه برسه به اینکه خوششون بیاد! با سید هم حرف زدم! دبیر کانون کریمه ی اهل بیت امور فرهنگی دانشگاه که تمام فعالیت هاشون کار خیر کردن ه! اینکه مثلا دانشجو هارو میبرن کهریزک(آسایشگاه سالمندان) یا شیرخوارگاه یا بهزیستی یا بهشت زهرا! یا اینکه مثلا برای نابینایان معلم میفرستن! با ف.ر.ط یکی از هم اتاقیامم حرف زدم! عضوه تو جمعیت امام علی! اعضاش هم کلا بچه های دانشجوعن! هدف این جمعیت بچه هایی هستن که از شرایط عادی ندگی محرومن! مثل پدر ،مادر، درس خوندن، بازی کردن ... یه عده از اعضا میرن دنبال شناسنامه بچه هایی که به خاطر شناسنامه نمیتونن درس بخونن مثلا افغانیا ... یه عده شون به عنوان معلم به بچه هایی که استطاعت مالی ندارن درس میدن که ف.ر.ط هم معلمه ...یه عده شونم میرن دنبال خانواده های محروم و بچه هاشونو میفرستن تو این خونه ها که اسمش خانه های ایرانی ه تا درس بخونن و تا حدی نکته های تربیتی بهشون گفته میشه! میخوام برم کانون کریمه اهل بیت ... سید گفت این سری که میخوایم بچه ها رو ببریم شیرخوارگاه حضرت رقیه به توام میگم ... بیای ببینی اصلا میتونی وقتی دیدیشون گریه ت نگیره؟! ( چون اونا به اندازه کافی "درد" دارن!) گفتم من اصلا گریه م نمیگیره ولی میریم تو خودم و یه جورایی کل زندگیمو میگیره و حتی نمیتونم درس بخونم! گف تو در کنار درس خوندنت شخصیتت باید شکل بگیره ... تصمیمو گرفتم ... میرم کانون و جمعیت امام علی رو نمیرم فقط باید اجازه پدر و بگیرم! چون بابا میگه اول درستو بخون بعد برو دنبال این کارا! این جور کارا همیشه هست .... ولی من میخوام همزمان شخصیتمم ساخته شه در کنار درسی که میخونم تا بدونم تو آینده برای کی و برای چی باید کار کنم! 

+تو این راهی که افتادم خیلی چیزا فهمیدم ... خیلی چیزا یاد گرفتم  که خیلی از زنای بزرگ فامیل یا آشنا اینارو نمیدونن و تو روزمرگی غرق شدن و به زمین و زمان بد و بیراه میگن یا حتی خیلی از بچه های کوچیکتر از خودم که خیلی بیشتر از اینا میفهمن و من در برابر اونا منفعلم... رو خیلی رفتارای مهمی که حساس نبودم و باید که میبودم، حساس شدم! من همین رو از خدا خواسته بودم ... خدا رو شکر که تو این راه افتادم ... مدتی افکارم درگیر میشه اما بالاخره که چی؟؟ مگه زندگی فقط فیزیک 2 عه با سوالای مسخره فتح اللهی ه؟ که ندیک 20 ساعت درس بخونی و 200 تا بیشتر سوال حل کنی و تهش نصف نمره رم نگیری؟؟ شاید اگه همین خطی که توشم رو ادامه بدم دگ نگرانی این درس رو هم نداشته باشم!


خدایا کمکم کن ... تو بیشر از خودم آگاهی به این که تو دلم و فکرم چیا که نمیگذره!دلم میخواد گریه کنم. گریه برا این حال نزارم !

گلبرگ
۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی زمانی میرسه که بعد نماز دوس داری بازم نماز بخونی عبادت کنی.وقتی قبلش یه سری مسایل اذیتت میکنه و تو میای و تصمیم میگیری نماز مستحب بخونی و تو قنوت چندین بار بگی العفو برای این هجوم افکار نا به جا! وقتی قبلش به خاطر خدا خواستی که حس تنفرت نسبت به یه شخص به خاطر اعمال نه چندان خوبش رو مدیریت کنی تا به اون شخص کمک کنی و پا روی غرورت گذاشتی تا دعوتش کنی به حرف زدن که حرفاشو بهت بگه و خاله شه و تو حرفای خوب بهش بزنی طوری که از حرفای تو اذیت نشه.وقتی قبلش با اینکه یه نفر پیش همه از تو حرف میزنه و ولی تو نمیری دلیل رفتارت رو که میشه رازهای زندگی اون طرف فاش کنی .... اون موقع ست که نما بهت میچسبه عبادت شیرین میشه و هر لحظه انتظار گفتن اذان رو داری ....

خدایا از اینکه تو امتخانای تو نمره 20 بگیرم خیلی خوشحال میشم. کمک کن تو همه امتخانای تو 20 شم. تو امتحانای سختت!


+میخوام عضو بسیج شم اما هنوز تصمیم نگرفتم!رفتم یکی از ورزشای رزمی ثبت نام کنم تو خوابگاه. ولی چون متقاضی ش کم بود تشکیل نشد کلاسا! چرا انقد دخترا نسبت به ورزشای رمی تمایلشون کمه؟؟ ورزشی که باعث قدرت روحی و جوانمردی میشه ورزشی که باعث میشه روحیه ای پیدا کنی که به راحتی زمین نخوری ... اگه هم خوردی پاشی. فقط ایروبیگ و پیلاتس و رقص مشتری خیلی زیادی داره! متاسفم! متاسف!!! 


+ یه موضوعی رو درباره خودم فهمیدم و خیلی مطلب مهمیه!! و اینو مدیون آقای شاه بابایی،استاد تندخوانی،م! الآن تقریبا ینی 90 درصد متوجه میشم که آره این مشکل محرز ه تو من!

گلبرگ
۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

صداقت ینی هرچی زبون میگه دلت قبول داشته باشه ...

من تازگیا آدم صادقی شدم!

به این فکر میکردم که اگه بخوام جام رو با یکی از دخترای اطرافم عوض کنم کدوم رو انتخاب میکردم؟! و به این نتیجه رسیدم که هیچ کدوم ...

من به اون شخصیتی که اسلام از زن میسازه آرزو دارم که برسم 

یه زن قوی و با احساس ... یه زن با ظرافت های طینتش. .. یه زن که بدونه تو هر شرایطی باید کدوم رفتار رو داشته باشه ...دختری که وقتی دنیایی رو بدی دستش بهترشو بهت تحویل میده...  اون دختری که خدا میخواد من باشم رو دارم میبینم که الآن نا خودآگاه شده دختر ایده آل من!

تشنه ی رحمت و منطقتم. .. سیرابم کن ارحم الرحمین! 

گلبرگ
۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
گلبرگ
۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۴۲

عاغا من به یه نتیجه ای رسیدم!

وقتی من خودم معروف و منکر رو نمیشناسم چطور به خودم حق میدم امر به معروف کنم و نهی از منکر کنم؟!

ساده ترین حالتش اینه که وقتی من با مانتو بیرون میرم حق ندارم کسی رو به خاطر حجابش نصیحت کنم!حتی اگه سعی کنم حجابم کامل باشه

به طور کلی وقتی من از دینم حجاب بشناسم حق ندارم از بی حجابی حرص بخورم ... 

وقتی نشستم پشت کیبورد و با دیدن عکس یک آفریقایی ناراحت میشم یا حتی گریه م میگیره این دلسوزی به درد گورزیلا هم نمیخوره!

زندگی کردن برای خودت یعنی بی خودی مهربون باشی،دلت بسوزه .... بیخودی مهربون بودن یعنی فقط مهربون باشی و کاری برا بقیه انجام ندی!

تو پرانتز بگم این کمک کردن ها باید در حیطه ای که اسلام گفته شده باشه .... یعنی مجازیم کسایی که بهمون محرم اند رو کمک برسونیم ...

والله تازگیا یک چیزایی میبینم که نگم بهتره ...


خوش بین باش اما محتاط!

مهربون باش اما محتاط!

کمک کن اما محتاطانه!


گلبرگ
۲۲ دی ۹۳ ، ۱۱:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

خدایا طوری شده تا یه روز کتاب نمیخونم کل افکارم تغییر میکنه!

به نظرتون مشکل از چیه؟!

عدم اعتماد به نفس؟! 

عادت نفس به تنبلی؟!

جامعه مون مشکل داره؟!

هنوز پله ی اولم؟!

خودتون بگین!

خواهشا یه نظر بدین!

مخصوصا تو مینا! 

ندی بدون که یقینا مردی

گلبرگ
۲۲ آذر ۹۳ ، ۲۳:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

خوبه حداقل تا یه حدی رسیدم که وقتی میدونم یه کاری گناهه و من انجامش میدم،تا زمانی که ترکش نکنم نمیتونم زندگی کنم ...

گلبرگ
۱۶ آذر ۹۳ ، ۲۰:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه قدر خوب میشد اهمیت عشق و زندگی مشترک رو تو مدرسه ها گوشزد که نه مثل یه درس گفته میشد تا دخترا انقدر راحت فریب یه پسر رو نخورن و پسر ها انقدر راخت سر یه دختر کلاه نذارن! چه قدر خوب میشد که اهمیت زندگی رو هم به ما میگفتن! کاش ...


چیز زیادی نشنیدم اما همین جمله ی معلم دینیمون خانوم عمادی (بچه ها خانوم عمادی بود؟!)که میگفت:"مواظب باشین پدر بچه هاتون کیه" رو یادم نمیره! همیشه این جمله رو میگفت. خدا خیرش بده ....

گلبرگ
۰۲ آذر ۹۳ ، ۲۳:۲۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر