تازگیا فهمیدم چه قدر تنهام
این تنهایی چه قدر آدمو داغون میکنه و چه صفاتی رو به آدم القا میکنه
خیلی وقته ... من موندم و کتابام و با یه عالمه سوال ... من موندم و کلی تنهایی ....
فکر میکردم دنیایی که دارم تو دنیای حقیقی خوب نیست ... ازش خوشم نمیومد .... فکر کردم بیام نت و دوستای تازه پیدا کنم،
حال و هوام عوض میشه ... دوستام بی وفا نیستن .... ولی مثل اینکه درست فکر نکردم .... دنیای من این دنیا نبود ...
با معرفتا کم شدن ... حسادت، کینه، پر توقعی و ... جای معرفتو گرفته ... دیگه نه تو نت نه تو دنیا خوبارو نمیشه پیدا کرد!
البته خوب اگه خوب بود که نمیذاشت ان قدر آدما تنها بمونن!!
میخوام برگردم تو دنیای حقیقی خودم با همون آدماش ... آدمایی که اگه برا افطاری مهمون دعوتشون نکنی ، اوناهم دعوتت نمیکنن ...
پیش دنیای آدمایی که بی هیچ واهمه ای دروغ میگن ... با حجابا و به ظاهر مسلمونا خندیدن رو حرام میدونن ... آدمایی که ...
دکترایی که حاضر نیستن از پولشون به خاطر جماعت بگذرن ...
آدمایی که خیــــــلی مهربونن، خیلی دلسوزن ولی نمیدونم چرا دستشون نمیره به هم کمک کنن ...
آدمایی که ... دیگه نمیدونم چی بگم
به قول آبجی سنا باید همه رو دوست داشت چون همه خدایین ...
فقط کاش یکی منو میفهید! همین...
وجودشون نعمته! حداقلش با بون پیش اونا حس نمیکنم تنهام ... چند تا آدم دور و بر خودم میبینم ...
وجودشون نعمته! چون باعث میشن ساخته شی ...
وجودشون نعمته! درسته که این چیزارو دارن، اما هر وقت مشکلی باشه همه شون جمع میشن تو بیمارستان ...
وجودشون نعمته! چون حداقلشون اینه که جلوشون خودتو نگه میداری که گریه نکنی!
+ دیشب یاد تصادف پدرم افتادم البته تصادف ها!
از دیشب تا حالا به این فکر میکنم که اگه یه کدومشون نباشن من چی کار میکنم ! :((
+ از این به بعد کم میام نت ... میخوام از آدماشو اتفاقاتش دور شم و کمی زندگی کنم!
گه گاهی میام !
+ آبجی سنا جون منظورم شما نیستی! ناراحت نشی!
خدا نگهدار
