نمیدانم چه نهفته است در تو
که کسی زمانی با عشق تو را میخواند و زمانی با عقل!
اما تو همیشه آسمانی ... ورای این زمین، ورای افکار،ورای عشق!
نمیتوانم به خوبی بقیه از پشت پرده سیاهت بگویم
اما میدانم که حتی نگاه کردن به این سیاهی ات که نه سیاهی بلکه روشنایی ست
صیقل میدهد ناظر را ... نه ناظر را روح ناظر را!
تو سری داری لطیف تر از نسیم و عطر گل
تو لبخندی داری مهربانتر از مادر
تو عمقی داری عمیق تر از ریشه ها ...
محو شدن در تو را دوست دارم
میدانی چرا؟
چون تو با همه چیز فرق داری!
متاسفانه یا خوشبختانه من به اخلاقی دارم که بدجور تحت تاثیر قرار میگیرم ...
یه تصمیم جدی گرفتم .... دیگه جواب هیچ شپش رو نمیدم!!!
با هیچ شپش هم حرف نمیزنم ..... باشد که پند گیرند!
تو این دوره زمونه هیچ دختری از دست این شپش ها در امان نیست ااااا
استغفرالله !
بعضی هم به عنوان دوست عادی و داداش و این حرفا وارد میشن ..... ولی بدونن که اذن دخول ندارن دیگه،گفته باشم
مسنجر هم کاملا پاکسازی شد!
به به محیط دیگه کاملا دخترانه ست .... میتوانیم نفس بکشیم!
خدایا چه قدر دلم برای پیامبر و پاک بودن تنگ شده ...
همین الآن رفتم اولین وبلاگم ... دیدم به چُخ رفته ...
چُخ که معرف حضورتون هست ؟؟؟ نه نه اشتباه نکنین اصلا به عنوان کلمه ترکی به کار نبردمش ...
چُخ یه محله بالاتر از فناست!
آخ چشکتون روز بد نبینه رفتم دیدم اون قدر تحت فشار قرار گرفته که مجبور شده اجناس بنجول رو تبلیغ کنه ...
چه قد دلم براش میسوزه !
اون همه من براش وقت و زحمت صرف کردم
فقط نمیدونم این اسمی که روش گذاشتن با مطالب توش چه سنخیتی داره ؟!
امروز تو کلاس ادبیات دو نفر نشسته بودن پیشم! یکی این ور یکی اون ور!
چه قدر من باهوشم ؟؟
چه قدر ازشون خوشم اومد!
کلا از آدمایی که با بقیه زود گرم میگیرن و مهربونن
دیگه کاری ندارن طرف زشته، خوشگله، زرنگه، تنبله، باهوشه، کودنه ....
آدمایی که سعی میکنن تا جایی که میتونن به بقیه کمک کنن
اگه خطایی از بقیه دیدن، وقتی یه مشکل حاد برا کسی پیش اومد، نرن جار بزنن فلانی این کارو کرده فلانی این مشکلو داره ...
بعضیا هستن آدمو این مدلی میکنن:
موقع مشکلات تنهات میذارن، موقع خوشی همیشه پیشتن باهات میخندن!
ذره ذره میسوزند و من ازفنا شدنشان فنا میشوم
آنها فنا میشوند در ذرات دنیا و من فنا در جمال ذرات دنیا
جوانه های قلبم که تا کنون نهفته در خاک بودند، اکنون سر برون می آورند
گویی که خدایـــــــشان را صدا میزننــــــــــــد!
و من لحظه لحظه پر میشوم از حس ناب خدایی شــــدن ...
بهترین لحظه زمانی ست که خواسته یا ناخواسته بالا میروی
و در حالی که پژمــــــرده شــــــدی به سرای نور میرســـــی
آنجا که جمال هستی برایت خداســــــــــت
و آنجا که همه چیز در کف توســـــــــــــــت!
خدا در همه حال صدایت میزند، تویی که نمیشنوی، تویی که نمیخواهی بشنوی!(خطاب به خودم!)
+من عاشق کساییم که بی دعوت میان خونه بقیه!؛ )
+ از بی تی و بهاره جونم ممنونم!
خودم یادم نبود! هه
مامانم میگه فردا تولدته! (البته این فردا نه ها روز قبل تولدم گف!)
بعد خاله جان زنگ زد گف تشریف میاریم خونه تون!
منم نه که به فکر سلامتی مهمونام م به بابام گفتم کیک بدون خامه ی صبحانه خرید!
اینم عکسش!
زنداییم که کلا نخورد
خاله مم شیر خواست گفتیم شیر محلیه
گفت خاک عالم تو اون سرت!
بعضی درسا هستن که خیلی سختن ...
اما بیخود سخت نیستن که
وقتی بفهمیشون دید خاصی بهت میدن ... کلا جهان رو یه جور دیگه میبینی!
مثل هندسه! یعنی یه درس محشر!
استاد هندسه و گسسته م،آقای منصف شکری، میشه گفت بهترین استاد هندسه و گسسته تو ایران الآن این دید رو دارن ...
سوای معایبی که دارن واقعا استادن!
یه آدم خاص با یه درک خاص با یه ادبیات خاص با یه آرامش خاص ... حتی نگاه کردنشون هم خاصه!
(میخوام روانشناسی بخونم برم روان این انسان رو بکاوم! )
میخواستم عکسشون رو با یکی از دکلمه هایی که خونده بودن رو بذارم تو وبم متاسفانه نتونستم اگه شد میذارم حتما!
کلا یه آدمه با دو تا چشم بقیه ش کلا استعداده!
خودشم از اون آدما که بروز نمیدن نمیدن یکهو میبینی طرف شده علامه دهر!
خودش رشتیه ولی ما که ترکی حرف میزنیم میفهمه ! برا همینم کلا تو کلاسشون نمیتونیم حرف بزنیم !!!
ما هم خواستیم عرض ارادتی بکنیم بسی خاص به این استاد خاص!
شاید در پس این سیاهی ات باشد کسی بی ابهام و الایش
چون تو نور را دیده ای
و مثل گلبرگی میمانی که با گذر هر شبنمی سر خم کردی
و قول دادی تا نا پیدا کران را در رگ هایت نمایان سازی
نجوای قدم های باران اشک را مهمان دلت میکند
اما تو میدانی که رقصیدن در پاییز زیباست...
و اکنون است که باران فزونی روشنی ات را به دنبال دارد.
و نمیدانم چه طور است این عجیب ترین حس آدمی که به سر درون را میتواند هر لحظه به کاغذ آورد!
+ خدایا! کاش میشد فقط با قلب زندگی کرد
کاش میشد بدون اینکه سیاستی را بدانی زندگی کنی
کاش دور بودم از همهمه ی اهل زمین
خسته ام از آدم هاو حرف هایشان!
تنهای میان همه آدم ها و حرف هایشان!
هیچ کدام برایم اشنا نیستند نه آدم ها، نه حرف هایشان!
+ میدونم یکم حرفایی که برای استادم تو متن سبز نوشتم ابهام داره
هر کی خواست بدونه در گوشش میگم میدونین که اینجا امن نیست!