حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

  • ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹ کتاب
  • ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۹ ترم 4

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

امروز سر کلاس تفسیر همه ش بغضم میگرف

خدایااااااا چرا آخه،چرا هر کلاسی میرم استادش یه مشکلی داره؟!

خدایا ازت میخوام این استادمونو خوب کنی دیگه نره بیمارستان، مث اون شب که ازت خواستم مامان من که انقد با خوابیدن مشکل داره تو قطار خوابش ببره و خوابش برد میدونم که میشنوی و اجابت میکنی میشنوی و هستی ...

سر کلاس های دینی احساس میکنم تو آسمونم. .. این محیطارو ازم دور نکن!

گلبرگ
۰۳ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

مامانمو میخوام

بابامو میخوام 

فائزه رو میخوام

بیرون رفتن با خانواده شبا

میخوام شبا زود بخوابم ولی نمیشه چون بچه های خوابگاه بی فرهنگن و سرو صدا میکنن

صبا نمیتونم از خواب پاشم چون خسته م 

سر کلاس معادلات نهایت به مدت یک ساعت میفهمم استاد چی میگه! تو کلاس معادلات فقط جون میکنم ... استاد بدون وقفه یه چیزای نا ملموس رو میکنه تو ذهن مون :(

خونه مونو میخوام ... اینجا هر کاری میکنم باید روش فک کنم حتی حموم رفتن!چون 5 طبقه پایین تر از اتاق ماست و نباید وسیله ای رو فراموش کنم که اگه فراموش کنم ...

استاد فیزیکمون هر هفته چند تا تمرین و مسئله میذاره سایت که به هر چیزی مربوطه جز چیزی که خودش درس داده و خیلی هم سخخخخخخخت

استاد خرمی (استاد معادلاتمون) طوری ه که من واقعا دلم براش میسوزه ... جوری که بعضی وقتا بغضم میگیره ... حس میکنم باید تنها باشه که از لحاظ ظاهری انقد شرایط بدی داره ... امروزم نمیدونم پاش چی شده بود میلنگید .... اصن بهش نگاه که میکردم گریه م میگرف. .. من اگه اگه اگه روزی بخوام استاد دانشگاه شم حتما به سر و وضعم میرسم ...

مجبورم خودم خرید کنم ... 

واقعا خسته م !:(


گلبرگ
۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

دلم میخواد برم امام زاده صالح موقع اذون اما شبا باید زود بر گردم خوابگاه :((

تنهاییم بم نمیچسبه مامانمو میخوام :((

گلبرگ
۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

من فقط میخوام بدونم ضریب هوشی اینا در چه حده؟؟؟


گلبرگ
۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

ریحانه میگه :بابام نمیذارن برم خونه خاله م اینا چون پسر خاله م فلان جور ه

میگه: بابام بهم میگه هر لباسی میخوای بپوشی بپوش،آرایشم میخوای بکنی بکن،فقط کوتاه نپوش!


بابای من تا حالا نشده این تذکرارو به من بده یا اینکه سرم غیرتی شه .... کلا اساس کار بابای من اینه که :"خودش باید تصمیم بگیره و خوب و بد رو بشناسه" تو این 19 سال شاید یکی دوباره بهم تذکر داده باشه .... ولی من هر چی میپوشم نظرشو میپرسم! فک میکنم این یعنی ارزش دادن به یه انسان ارزش دادن به یه مرد ارزش دادن به یک "پدر" ه.ولی حالا نمیدونم با شوهرمم اینطوری رفتار کنم یا نه! احتمالا آره


کلا من حس غیرت مردارو دوس دارم !فک میکردم همه دخترا این حس رو دوس داشته باشن که اینطور نیس

گلبرگ
۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

بعد از 4 جلسه عین مشنگا تازه فهمیدم استاد معادلاتمون هنوز معادلات رو شروع نکردن و دارن جبر خطی درس میدن!!

اونم چه جبر خطی ای خدایی کتابم میخونم هیچی نمیفهم بدبختی

از اون استادای گرامی هستن که نه جزوه میگن بنویسیم نه حتی تعیین میکنن در جلسه ی پیش رو چی قراره درس بدن،نه مشخص میکنن موضوع چیه و فقط مینویسن و نوشته هاشونم تکرار میکنن و اصلا مجال نوشتن هم حتی نمیدن!و ما در این مدت هم باید گوش بدیم هم بنویسیم هم بفهمیم و هم سوالاتمون رو بپرسیم!استاد خرمی

گلبرگ
۲۶ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

آرامش یعنی بیخیال دنیا! 

نماز هم یعنی آرامش!

عزت نفس میده،ترس رو از بین میبره،زندگی واقعی رو میفهمونه ...


مشخصه مثبت مناینه که سر هر کلمه ای که مینویسم فکر میکنم که تهش مجبور میشم هر کلمه رو توضیح بدم!

گلبرگ
۱۲ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

عجله کردم ... نه عجله کردیم!

تابستون 93 هفته اول شهریور بود رفتیم رانندگی ثبت نام کردیم!

آئیین نامه و شهری رو گذروندم که وقت تهران رفتنم رسید و نتونستم تو امتحاناش شرکت کنم! بلــــه

این چند روزیم که تبریز بودم رفتم که برا امتحاناش ثبت نام کنم! واسه شهری من دو جلسه اضافه هم نوشته بود که اونم نتونسته بودم برم

بعد گذروندن اون دو جلسه گفت "یادت رفته!" :| 

دو جلسه هم باید بیای! منم گفتم باشه! آقا 4 جلسه رو رفتیم بعدش امتحان آئین نامه رو دادمو بااااازم وقت نشد برم امتحان شهری رو بدم!

حالا واسه نرسیدن به امتحان نمیسوزم.تو امتحان آئین نامه یکی از خانوما گفت من با همه مربیا یه دور رفتم ببینم چطوریه آخرش یکی رو امتحان اتخاب کردم!!! منم چون عجله داشتم انتخاب مدیر آموزشگاهو عین خاخولا انتخاب کردم :| تازه ماشین مربی من فرمونش هیدرولیکی بود! فرمون ماشینای آزمون از اوناست که بخوای بچرخونی فرمون از بدنه حجدا میشه ولی نمیچرخه :| 


من هی فرار میکنما اما این بدبختی سرعتش بیشتر از منه هی بهم میرسه :|

باورتون میشه من این ترم تونستم 14 واحد بردارم؟؟ خودشم شب انتخاب واحد کلا نخوابیده بودم که 6 صبح انتخاب واحده!! :|

16 تا رو فیکس برداشته بودما خواستم تایم یکیشونو عوض کنم حذفش کردم نه تونستم تایمکی رو که میخوام بردارم نه حتی درسی رو که میخواام! من حتی نتونستم تربیت بدنی بردارم ... حتی نتونستم تاریخ انقلاب بردااااارم .... بچه ها عین ببر وحشی در عرض 10 دقیقه همه شونو غارت کرده بودن :|


دروس اختصاصی هم که به انتخاب ما انتخاب نشدن! خود دانشگاه برا همه اختصاصیا فقط یه تایم اختصاص داده! ما فقط کدهاشو وارد کردیم به سلامتی! :| استاد معادلات دیفرانسیلمون یه استاد خیلی با سواده که کلی مقام جهانی و این حرفا داره! اما اصلا به درد استاد بودن نمیخوره! از این استادا که از قبل باید همه چیو خونده باشی و فول وارد کلاس شی تا یه چیزایی تو کلاسش بفهمی!

ببخشید عین قورباغه پرید تو کلاس ماژیکو برداش شرو کرد به نوشتن!! اولش که تو شوک بودم هیچی ننوشتم بعدش فهمیدم داره چی مینویسه اما نفهمیدم چرا!! 

زینب و بی تی فک کنم شما معادلات داشته باشین .... این ترم برداشتین؟!

گلبرگ
۱۲ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

عاغا من به یه نتیجه ای رسیدم!

وقتی من خودم معروف و منکر رو نمیشناسم چطور به خودم حق میدم امر به معروف کنم و نهی از منکر کنم؟!

ساده ترین حالتش اینه که وقتی من با مانتو بیرون میرم حق ندارم کسی رو به خاطر حجابش نصیحت کنم!حتی اگه سعی کنم حجابم کامل باشه

به طور کلی وقتی من از دینم حجاب بشناسم حق ندارم از بی حجابی حرص بخورم ... 

وقتی نشستم پشت کیبورد و با دیدن عکس یک آفریقایی ناراحت میشم یا حتی گریه م میگیره این دلسوزی به درد گورزیلا هم نمیخوره!

زندگی کردن برای خودت یعنی بی خودی مهربون باشی،دلت بسوزه .... بیخودی مهربون بودن یعنی فقط مهربون باشی و کاری برا بقیه انجام ندی!

تو پرانتز بگم این کمک کردن ها باید در حیطه ای که اسلام گفته شده باشه .... یعنی مجازیم کسایی که بهمون محرم اند رو کمک برسونیم ...

والله تازگیا یک چیزایی میبینم که نگم بهتره ...


خوش بین باش اما محتاط!

مهربون باش اما محتاط!

کمک کن اما محتاطانه!


گلبرگ
۲۲ دی ۹۳ ، ۱۱:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

من یه سرزمین ارزشی تو قسمت شمالی مغزم دارم ... 

که به خودم مربوط میشه چه آدمایی توش زندگی میکنن ...

بی ادب هم خودتونین! :P

گلبرگ
۲۰ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر