خدایا طوری شده تا یه روز کتاب نمیخونم کل افکارم تغییر میکنه!
به نظرتون مشکل از چیه؟!
عدم اعتماد به نفس؟!
عادت نفس به تنبلی؟!
جامعه مون مشکل داره؟!
هنوز پله ی اولم؟!
خودتون بگین!
خواهشا یه نظر بدین!
مخصوصا تو مینا!
ندی بدون که یقینا مردی
خوبه حداقل تا یه حدی رسیدم که وقتی میدونم یه کاری گناهه و من انجامش میدم،تا زمانی که ترکش نکنم نمیتونم زندگی کنم ...
چه قدر خوب میشد اهمیت عشق و زندگی مشترک رو تو مدرسه ها گوشزد که نه مثل یه درس گفته میشد تا دخترا انقدر راحت فریب یه پسر رو نخورن و پسر ها انقدر راخت سر یه دختر کلاه نذارن! چه قدر خوب میشد که اهمیت زندگی رو هم به ما میگفتن! کاش ...
چیز زیادی نشنیدم اما همین جمله ی معلم دینیمون خانوم عمادی (بچه ها خانوم عمادی بود؟!)که میگفت:"مواظب باشین پدر بچه هاتون کیه" رو یادم نمیره! همیشه این جمله رو میگفت. خدا خیرش بده ....
بازم من رفتم خونه عمو اینا و یه مفهومی رو یاد گرفتم!
عموم گفت:وقتی یکی ازت خواستگاری میکنه باید به دلت بشینه ...
پر علامت سوال میشم
ادامه میده: باید ببینی این به دل نشستن هوسه یا عقلانی ه!
علامت سوالا دارن از ذهنم میرن
از کجا بفهمیم عقلانی ه یا هوسه؟
عقلانی اینه که ببینی از روش زندگیش خوشت میاد،از فکارش،شخصیتش!
الآن کاملا روشنم!
من اشتباهی میفهمم طرف افکارش خوبه،اشتباهی میفهمم شخصیت خوبی داره، اشتباهی متوجه خوب بودن روش زندگیش میشم!
برا همین اجازه میدم پدرم به جای من عاشق شن!
به نظرتون به کی باید احترام بذاریم؟!به کسی که لایق احترامه؟فکر نکنم!احترام از حرم میاد!یعنی حرمت نگه داشتن،یعنی ارتباط بین خودت و آدمارو از بین نبردن با حرفای رکیک!یعنی همه مشمول احترام میشن، حتی اون آقا رضای سگی که وقتی به شهید چمران فحش داد شهید چمران برگشت بهش گفت عزیزم!این یکی از صفات خداست که هرچی بهش بدی کنی بازم خوبی رو میبینی!احترام گذاشتن به بنده ها یعنی جزئی از وجود خدا شدن،یعنی کمی به خدا نزدیک شدن،یعنی کمی به صفت خدا آغشته شدن ...