حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

  • ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹ کتاب
  • ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۹ ترم 4

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

من نگران اون پسراییم که تو نوجووونی مادرشون میمیره. ..

گلبرگ
۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

یادمه خانم عمادی میگفت:"پسری که از هر گلی بویی چشیده هیچ وقت به یه گل راضی نمیشه..."

راستم میگف ...

چقد دارم به حق بودنت ایمان میارم خدای من 

میبینم که سر پیچی از تو چقدر برام زجر آوره 

خدایا من الآن بعد 3 سال میبینم که تو چقدر دستمو گرفتی تا بزرگ شم 

اما حالا من دارم دوستیمو با تو به هم میزنم 

خدایا تو میدونی من هنوز بچه م اگه دویدم رفتم وسط خیابون بازم نگرانم شو بازم بدو دنبالم ... چون من نمیفهمم که حرفای تو به نفع خودمه 

خدایا لبخندتو ازم نگیر رضایتت تو رو میخوام 

تو عشق منی،همدم من تویی،ههمراه تنهاییام تویی پس تنهام نذار 

من با تو به یه موجود با ارزش تبدیل میشم 

من با تو قدرت میگیرم 

کاش شبا از ترس اینکه "تو" تنهام نذاری از خواب بپرم 

اما تو انقد مهربون هستی که نمیذاری خوابم به هم بریزه 

عاشقتتتتتتممممممم 

گلبرگ
۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

یادم می آید عهدم با تو را

یادم می آید عشقم به تو را

یادم می آید لذت طاعتت را

یادم می آید رحمتت را،ععفوت را، عزت بخشیدنت را، قدرت دادنت را

تو غایت تمام تلاش هایمی 

تو معنا بخش زندگی منی

تو فلسفه ی وجود منی

بهترین! ببخش اگر جز تو کسی افکارم را میگیرد 

میگویند شبیه تو شدن درک کردنت را آسان میکند

ببخش که آنقدری رحمت اندک دارم که نگاه مهربان و با شوق تو را نمیفهمم

زیبا ترین من دوستت دارم 

گلبرگ
۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بابایی 

نمیدونم اگه بفهمی چه حالی میشی 

من کی میخوام این همه فداکاری تو جبران کنم؟

خدایا بهم این فرصتو بده 

گلبرگ
۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

همین دیروز بود داشتیم کارتای عروسی تونو مینوشتیم 

پریشبم کارت ترحیمت! 

تو تازه 4 سال بود اومده بودی چرا انقد زود تنها گذاشتی عمه مو؟

چرا مامانتو تنها گذاشتی که دیروز همه مهمونای خونه تو گریه بندازه ؟ااونطوری آروم و با سوز درباره ت حرف میزد که دل آدم کباب میشد 

میگفت: جونم فدای جون مهربونت،ججونم فدای عاقل بودنت،ججونم فدای مغازه بسته ت

عمه م حتی گریه هم نمیتونس بکنه 

تو به عمه م میگفتی نره تعزیه میگفتی وقتی میری تعزیه ناراحت برمیگردی نمیخوام ناراحت ببینمت اما حالا ببین عمه چطور خشک میشه یه جا

زود رفتی مهربون زود

عمه پشت تلفن نمیتونس بگه بهمون که مردی فقط میگف اکسیژن زدن اکسیژن زدن 

من باورم نمیشه .تو که خوب شده بودی آخهههه 

دلم برات تنگ میشه 

زود رفتی مهربون زود 

گلبرگ
۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۴۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر