استاد!
یه استادی دارم ، استاد عباسیان!
فیزیک درس میده و به قول خودش اگه صد بار هم متولد بشه باز همین شغل رو انتخاب میکنه!
آخر جزوه حرکتش یه حرفی زده، از اون حرفا که مال هر کسی نیست!
باید کتاب را بست، باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد ..... ابهام را شنید ...... باید دوید تا ته بودن ..... باید به منتهای درخت و خدا رسید ...
باید نشست، نزدیک انبساط
جایی میان بی خردی و کشف.
قصدم از نوشتن این متن توصیف استادم نیست ...
آدم باید خودش استاد بشه، باید از هر لحاظ استاد باشه تا مستحق لقب استاد بشه ....
ولی این حرف ، این حرف واقعا یه چیز دیگه میگه!
باید کتاب را بست .... باید کتاب را بست ....
باید نشست، نزدیک انبساط ==> جایی میان بی خردی و کشف!
واقعا این مدرسه ها شده جایی برای اخذ نمره به التماس! من که فقط به امید قبولی امتحانامو میدم!
واقعا دارم از همه زده میشم .... از اون کسی که مدرسه هامونو محرم سازی کرده، از کسی که مارو از هدف درس خوندنمون دور کرده!
تا حالا ان قدر حس تنهایی نکرده بودم !
اینم نوشته با دست خط خودشون!
اینم خودشون!
خخخخخ