حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

  • ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹ کتاب
  • ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۹ ترم 4

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دستمو سوزوندم. .. از دو جا! همیشه دستامو میسوزونم 

نسیم ازدواج کرده ... دوست دوران دبستانم تو کرمانشاه! با یه کاپیتان کشتی بازرگانی! امیرم بچه دار شده !!!! (برادر نسیم)

امروز عقدشونه. .. وای خدا خودت خوشبختش کن!

گلبرگ
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدا جونم شکرت که پدر و مادرم هنوز سایه دارن بالا سرم 

خدایا ممنون ککه پدر و مادرم انقد شعور دارن که منو از سن 18 سالگی نفرستادن یه کشور خارج برم دانشگاه! برم قاطی بچه دبیرستانیای اونجا شم و آلوده به جوشون! واقعا تو اون جو اگه قرار میگرفتم شاید به جای چادر الآن تو مالزی بیکینی تنم بود ... یا مثل آقا محمد ماه عسل میخواستم کارناوالی شرکت کنم که وقتی ازش بیرون میومدم به خاطر روابط نامشروعی که داشتم دچار 100 تا بیماری ناشناخته میشدم ... خدایا عظمتت رو شکر ... حکمتت رو شکر ... خودتو شکر!

گلبرگ
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

میگن عشق اول خیلی آتیشی ه و عشقای بعدی مث اون نمیشن 

اصلا عشق ینی چی؟؟ عشق ینی احترام عشق ینی هوای همو داشتن عشق ینی فداکاری در حق معشوقه ت ... وارد زندگی شدن با عشق اول فرق داره ... کلا زندگی با این عشقا فرق داره ... زندگی ینی تو مشکلات زندگی ت اونو کنارت داری و بهت دلگرمی میده آرامش میده ... کلا وقتی یادش میفتی تمام سختیا یادت میره و میدونی که اون هس ... میدونی که هس ... 

خدایا از این عشقا نصیب منو دوستام کن!


+ هنوزم وقتی صدای فریاد میشنوم تمام بدنم میلرزه. .. صدای ناله فریاد کمک خواستن ... وای خدا هیچ وقت منو تو موقعیتی نذار که بخوام ناله کسی رو بشنوم ... خودت میدونی وقتی میشنوم نمیتونم کاری بکنم و یخ میزنم ... اصلا یه جورایی حس نا امنی میکنم ... فک کنم با یه متخصص باید حرف بزنم !

گلبرگ
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

نمیدونم چشون شده ... تقریبا 40 دیقه پیش دقیقا پان پنجره اتاق منو خواهرم نزدیک 10 تا سگ داشتن سرو صدا میکردن ... پاشدم نگاه کردم همه سگا افتاده بودن رو جون یه سگ و میزدنش بدجووور. .. واقعا وحشت کردم .... خیلی ترسناک بود ... داره اشکم درمیاد!!!! 

شبم یه داستان خوندم که دو تا دختر با هم دوس بودن یکی از دخترا اون یکیو میبره خونه ش بعد چن تا پسر میاره که ... لعنت به این دنیای کثیف و احمقانه ... لعنت به تو شیطون ... لعنت!

خدایا با تو بودن یه قدرت عجیبی به آدم میده ... یه شجاعت خاص که باعث میشه از عالم و آدم نترسی ... این حس و به هر کسی نمیدی ... فقط اونی که بفهمه هستی بخش تک تک لحظه هاش تویی میفهمه این حسو ... اینکه تویی که هر لحظه انسانو از صفر به یک میرسونی. .. از عدم به هستی ... 

گلبرگ
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

خدایا واقعا گاهی چه انتظاراتی ازت داریم ...

گلبرگ
۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر