در آن واحد!
داشتم اتو میزدم که پنج شیش تا موضوع به ذهنم رسید! عجب آشفته بازاریه
مامان من هروقت بره بیرون 6 الی 10 کار طاقت فرسا میسپره اگه منو فائزه با هم باشیم که نصف میشه کارا اما اگه فقط من باشم بدبخت میشم!الآنم از اون موارده.اتوها دو تا شلوار بابا با چادر مامان و یه مانتوی مامان! لباسارم که باید تا کنم بذارم سر جاش! ظرفارو باید بشورم سبزیارو بشورم نصفشو ببرم بدم مامانجون نصفشم با تدبیرات مادر میذارم یخچال! روی گازم باید تمیز کنم!از اون طرفم مامان جون زنگ میزنه ماهیارو بیار حیاط با تخته و چاقو و کوفت و زهره مار،باهم ریز کنیم بعد تو حیاطو جارو بکش! خداوندا چرا من؟؟
میخوایم اسباب کشی کنیم یه خونه دیگه! وااااای از اول تابستون اسیر مخلفات و ادویه های این خونه ایم! یه روز سیم کش نمیاد،یه روز نقاش نمیاد،یه روز کابینت ساز نمیاد .... بعدشم میخوای دوتا دستگیزه ی فسقلی بگیری باید از این ور شهر تا اون ور شهر بری بعدشم میاری میزنی به کابینتا میشه خز!! به همین علت من یه تصمیم جدی گرفتم! اینکه خونه مبله بگیرم!! اگه هم خونه ی باب میل پیدا نشد به همسر گرام میگم: عزیزم من همیشه به سلیقه ی تو افتخار میکنم دلم میخواد این خونه با سلیقه ی هر دومون درست بشه و مطمئنم که در عرض یه ماه از پسش برمیای! الآن یه لحظه احساس کردم باربارا دی آنجلس داره صحبت میکنه! اینم سیاسته دیگه ... جون خودم حوصله ی دنگ و فنگ خونه درست کردنو ندارم!
یه وبلاگایی هست آدم دوس داره همه ش نوشته هاشونو بخونه اصلا یه جوری مثل اینکه تو نوشته هاشون آهنربا دارن! و منم کلی آهن!!خخخخ یکیش وبلاگ مژگان خانومه! ایشون فرزندی بزرگتر از من داره! همه ش منتظرم یه مطلبی رو بنویسه و من براش نظر بذارم. نظر گذاشتن واسه ش خیلی میچسبه! یکی از این وبلاگاام وبلاگ آویزوووونه! یعنی من آویزونشم! نه خیلی تند روی میکنه نه کند روی! تعادلش بهم ارامش میده! یکی از وبلاگاام وبلاگ شکوفه ست.من خیلی وقته میشناسمش اما اون منو نمیشناخت.شاید موضوعی که درباره ش مینویسه منو جذب نوشته هاش میکنه! آخه تازه رفته زیر سقف مشترک!
بی تی و بهاره! بگین ببینم انتخاب رشته چی کردین؟؟ اصلا هنوزم سر میزنین؟ چرا خبری ازتون نیست؟!