حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

حس ناب خدایی ...

نترس،پرواز کن،آسمان بی انتهاست ... اما بترس از این بی انتهایی،بترس از رها شدن ...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

کلمات کلیدی

آخرین مطالب

  • ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۹ کتاب
  • ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۹ ترم 4

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

۲۳ مطلب با موضوع «موقعیت جدید من» ثبت شده است

دلم قدم زدن دوتایی زیر برف میخواد ...

ها کنی بخار بیاد! 


گلبرگ
۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۸:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

این آخر هفته رو رفتم خونه عموم اینا!

این دختر عموی من عجب شوهر بااااااا ادبی داره ماشالله!ماشالله ...

خوشبخت شن ایشالله 

یه ساله رفتن خونه خودشون

واااای انقدر تعارف کردن سرسام گرفتم! ایش

بابا من تعارف نمیکنم، راحتم بخوام غذا میکشک قرار نیس گشنه بمونم که!!! پتو بخوام برمیداارم به خدا! بذارین کمک کنم تو سفره جمع کردن!

ناشکری میکنم البته! خوشم کذشت ولی یه جورایی فقط دلم میخواس فرار کنم بیام خوابگاه از بس منو سرخ کردن!

سر سفره یه بار دوبار نه دیگه با هر قاشقی که فرود میاوردم تو این دهن صاحب مردم یه تعارف بکنین!میدونم از خوبیتونه ولی منم خیلی معذب میشم به خدا! خواهش میکنم مراعات کنید!با تشکر 

گلبرگ
۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

یکی از بچه هامون 24 سالشه و نامزده و اهل یزد ... یه حس خاصی نسبت بهش دارم ... نمیدونم چرا شاید چون یزدو آدماشو خیلی دوس دارم 

وقتی یه سالم بود بم زندگی کردیم یه صاحبخونه داشتیم مامانم میگه به جای مادرم بود برام میگه همیشه پیش اونا بودی حتی با لهجه ی اونا حرف میزدی! خیلی آدمای مهربونین از اون مهربونا که من دوس دارم .... الآنم مهدیه رو مثل اونا دوسش دارم ... به قیافه ش که نگا میکنم یه حس خاصی برام به وود میاد ... انگار که خیلی سختی کشیده ... 

یه دختر دیگه هست اسمش زهراست ... بچه م همه ش دنبال شوهره! کلا فک کنم همه پسرای فامیل دوستاشو میشناسه! خخخخ (البته به شوخی میپرسه!) به مهدیه گفت مهدیه تو برادر نداری؟! بعد مهدیه گفت: یکی دارم ازدواج کرده! یکیم داشتم که الآن اگه بود 21 سالش بود! بعد یهو دیدیم داره گریه میکنه .... الهی! خیلی دوسش دارم ...



گلبرگ
۰۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر